نیکانیکا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره

گل همیشه بهارم

دل نوشته

سلام نیکا جان الان که دارم این مطلب رو برات مینویسم تو مشغول بازی با عزیز مرجان هستی گفتم بهتون برید توی آفتاب کمی بازی کنید ، آفتاب برات خوبه و به رشد استخوانهات کمک میکنه . مامانی حدودا یکی دوماهی میشه دل و دماغ ندارم برای بازی کردن و سرگرم کردنت . هرچی هم به خودم فرصت میدم این مشکلم حل نمیشه . در کنارت هستم ، فراوان بغلت میکنم و می بوسمت ، بهت میگم دوستت دارم و بابا هم دوستت داره و ... تمام وظایف مادری خودم رو درست انجام میدم بازم دلم راضی نمیشه . همش فکر میکنم باید بیشتر از اینا برات وقت بذارم . آخه قبل از اینا من بسیار پر انرژی بودم و برات بازی های زیادی داشتم اما الان احساس میکنم همش خسته ام . دوری بابا جون روم خیلی تاثیر گذاشته و خیل...
25 مهر 1392

مامان بریدم

مامانی چقدر امروز اذیتم کردی الان که ساعت 11 نیم صبح هست از صبح ساعت 8 که بیدار شدی تا حالا نق و نوق کردی نمیدونم شاید هم داری دندون در میاری شاید هم مریض شدی و تنت درد میکنه ( خودت که دماغت رو می مالی میگی مریض شدم ) . خیلی خیلی مامان صدا میکنی پیش هیچ کسی نمی مونی جزء مامان ( سرم درد گرفته ) بعد همه این ماجراها به خودم میگم دخترکم که باباش نیست باید بیشتر کنارش باشم ...
20 مهر 1392

تخیل زیبا

سلام این روزها زیاد از قوه ی تخیلت استفاده میکنی . برام جالبه وقتی سبد بزرگی رو وارونه میکنی و با زحمت روش میشینی و میگی : سوار موتور شدی و موتور خاموشه . وقتی چندتا مکعب رو در مدادی فرو میکنی و با ذوق میگی : داری بستنی میخوری . مهره های به نخ کشیده ( البته خودت هنوز بلد نیستی این کار رو ) رو دور دستت می پیچونی و میگی : النگو . پات رو وارد ظزف کوچکی میکنی و میگی : کفش پوشیدم یا میذاری روی سرت میگی : کلاه گذاشتم .
20 مهر 1392

خواننده کوچولو

شعرهایی که برات خوندم و تو دوستشون داری رو زیر لب زمزمه میکنی و این من رو غرق لذت میکنه . از لابه لای زمزمه هات وقتی دقت میکنم میتونم کلمات آشنایی که در شعرهای تکرار شده رو بشنوم مثلاً میگی شادی شادی ( شادی شادی شادی رو لب خنده میاره       بازی بازی بازی چقدره مزه داره ) پاشو پاشو خورشید رو نگاه کن ( پاشو پاشو خورشید رو نگاه کن  پاشو پاشو آفتاب رو صدا کن ) عروسک من ( عروسک من  قرمز پوشیده   تو رختخواب مخمل آبی خوابیده ) همه این شعرها رو حفظی و میتونی جاهای خالی رو برام پر کنی . از خیلی زودترها شاید از 14 ماهگی متوجه شدم جاهای خالی رو پر میکنی و از 20 ماهگی شروع کردی به ...
16 مهر 1392

روز جهانی کودک

امروز روز جهانی کودک بود . امروز روز تو بود زندگی من . بهت تبریک گفتیم و هورا کشیدیم و تو کلی ذوق کردی و هی میگفتی بازم دست بزنید . روزت مبارک غنچه ی زندگی من . لحظه لحظه زندگی کودکیت پر از شادی  به امید شکفتن و بالندگیت و به امید موفقیتت چشم به آینده دوخت دختر زیبای من دوستت دارم . مرا همیشه در کنارت ببین ، حسم کن ، دوستم داشته باش کودکی های شیرینت همیشه در خاطرم خواهد ماند و بزرگی به وسعت آسمان و به بلندی کوه و به پاکی آب برایت آرزو میکنم   ...
16 مهر 1392

روزشمار

سلام زندگی همچنان در جریان است . روزهای ما هم در کنار هم خوش میگذرد . حرف زدنت بسیار جالب تر شده . زیاد سوال میپرسی . بیشتر حرفهات سوالی گفته میشه . محبتت رو خیلی بروز میدی با بوس کردن . میخوای بری توی حیاط می گی : اجازه میدی برم دد . اشتباهی میکنی یا مثلاً کسی رو میزنی بلافاصله پشیمون میشی و بوس میکنی . جمله ی " مامان دوستت دارم " من رو میکشه نفسم . خیلی از شنیدن این جمله ذوق میکنم . علاقه زیادی به اطرافیانت داری ( البته درجه ی یکی هاش ) . بابا نیست و این رو تو خوب درک میکنی بابا وجود داره ولی از ما خیلی دوره . عکس بابا رو بوس میکنی و میگی دوستت دارم بابا . جالب تر از همه چیز اعتراض کردناته ، خدا نکنه یکی به شوخی یکم از غذات رو بخو...
12 مهر 1392

دخترک مامانی من

سلام عزیزم . این روزا خیلی بهم وابستگی نشون میدی البته همیشه مامانی بودی ولی یه مدتیه مامان نمی تونم از پیشت جم بخورم . داری بازی میکنی میگی ، مامان . از خواب بیدار میشی میگی ، مامان و ... یه موقع های اعصابم خورد میشه و سرت داد میکشم اما خیلی زود ازت معذرت میخوام آخه با خودم فکر میکنم چون بابا جون ماموریته و دیر به دیر میاد تو هم به من وابسته شدی اشکالی نداره باید جور بابا جون رو هم بکشم در برخورد با افراد غریبه یکم خجالتی میشی . این اقتضای سنته اما گاهی با خودم فکر میکنم کجای کار اشتباه کردم نکنه روابط اجتمایی خوبی نداشته باشی اما به راستی هم گاهی با افرادی که تازه باهاشون آشنا شدی اونقدر راحتی که تعجب میکنم الان هم که دار...
7 مهر 1392
1